••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

شعر

 

مشک را بر دوش آب آور کن و بعداً بیا

کوله بارت را پر از معجر کن و بعداً بیا

کوفه اشک میهمان را زود در می آورد

روزهای خوب خود را سر کن و بعداً بیا

شهر در فکر پذیرایی ولی با نیزه است

فکر حلقوم علی اصغر کن و بعداً بیا

صدای چند آهنگر سرم را برده است

سینه را آماده خنجر کن و بعداً بیا 

هرچه هم قرآن بخوانی باز سنگت میزنند

جای نیزه تکیه بر منبر کن و بعداً بیا

چشم های کوفیان شور است قبل حرکتت

فکر قد و قامت اکبر کن و بعداً بیا

راه بندان میشود اینجا سر هرکوچه ای

خواهرت را ایمن از معبر کن و بعداً بیا

+ نوشته شده در سه شنبه 19 مرداد 1400برچسب:شعر,محرم,کربلا,امام حسین, ساعت 14:20 توسط آزاده یاسینی


شعر

 برای اولین دفعه میان خیمه عاقد گفت: خانم جان وکیلم؟

فضای خیمه ساکت بود بر عکسِ تمام دشت
برای دفعه ی دوم سر ارباب سویِ دخترش برگشت
برای دفعه دوم.......وکیلم؟....بار سوم شد
لب قاسم لبالب از تبسم شد
برای بار سوم من وکیلم؟
پدر جان با اجازه از عمو عباس و مشک پاره اش آری
پدر جان با اجازه از علیِ اصغر و گهواره اش آری
پدر جان با اجازه از علیِ اکبری که اربأ اربا شد
به تدبیر جوانان بنی هاشم به زحمت در عبا جا شد
پدر جان با اجازه از سکینه از رقیه
از دوتا دریای جان بر لب
پدر جان با اجازه از رباب و عمه جان زینب
...بله...
بدین ترتیب قاسم گشت داماد و
دل نجمه شده شاد و
به شادی تیرها و نیزه ها گشتند آماده
برای پای کوبی نیز نوشیدند از ظرف عسل باده
زمان می ایستد این جا و درس خانواده یاد می گیرد،
اگر برده است ابراهیم در مسلخ،فقط فرزند را یک بار
حسین بن علی در کربلا آورده
فرزند و برادر زاده و داماد و خواهر زاده و شش ماهه و یک کاروان
مثل رباب و زینب وعباس و مانند سکینه یا رقیه بازهم بسیار تا بسیار
نشسته در میان خیمه داماد و عروسش در کنار و بی خبر،
ناگاه می آید صدا از دور
صدا از دور می آید که من مأمورم و معذور
قاسم جان عمو تنهاست
ببین تنهایی اش از دور هم پیداست
بدین ترتیب قاسم تازه داماد عمو
از جای خود برخاست
که ای تازه عروس من خداحافظ
شده طبق قرار قبل،دیگر موقع رفتن خداحافظ
نمی فهمم ز کُلِّ داستان تنها همینش را
عروس از او نشانی خواست و
جای نشانی داد قاسم تکّه ای از آستینش را
گمانم معنی اش این است
مثل آستین و دست؛
از سوی حسن،قاسم شده در آستین،پنهان
که در کرب و بلا بهر حسین امروز عیان گردد
که حتی سنگ در مرثیه اش آب روان گردد
زره.... نه..... بر تنش جوشن کفن باشد
اگر عباس شد ذُخرٌ الحسین
این نوجوان ذُخرٌ الحسن باشد
در این شادی
کفن پوشیده این داماد جای رخت دامادی
صدای یا حسین و یاحسن بانگ خروشش شد
در این سو نیزه و... شمشیر، آن سو، ساق دوشش شد
زمان برجا زمین برپا
شده جشنش چنین برپا
که نُقل سنگ می ریزند و
می ریزند بر سر تیر چون شاباش
تنش مانند بوم و نیزه چون نقاش
نمی دید از حرم این صحنه ها را نو عروسش کاش
میان دشت،دامادیت را ضرب المثل کردی
نشستی نیزه را با نیت زهرا، تو از پهلو بغل کردی
فقط ماه محرم را تو با دامادی ات، ماه عسل کردی
عمو بادا مبارک باد
و یک دفعه عمو شد چون حسن گفتا به تو:
بابا مبارک باد
عجب قدّی کشیدی توی این صحرا،مبارک باد
شدی مثل علیِ اکبر لیلا،مبارک باد

مهدی رحیمی
+ نوشته شده در سه شنبه 19 مرداد 1400برچسب:شعر,مهدی رحیمی,حضرت قاسم علیه السلام,کربلا,عاشورا, ساعت 10:44 توسط آزاده یاسینی


شعر

 تیر آه از نهاد پدر در بیاورد

وقتی سر از گلوی پسر در بیاورد
بی شک برای بردن زیر گلوی تو
حق دارد اینکه تیر سه پر در بیاورد
از تیر گفته اند به کرات شاعران
آنجا که از گلوی تو سر در بیاورد
اما نگفته اند که ارباب از گلوت
باید که تیر را به هنر در بیاورد
ای کاش حرمله بنشیند مگر خودش
این تیر را به تیر دگر در بیاورد
هم که سه شعبه است همینکه سه شعله است
یعنی دمار از سه نفر در بیاورد

مهدی رحیمی

 

 
+ نوشته شده در سه شنبه 19 مرداد 1400برچسب:شعر,مهدی رحیمی,علی صغر,کربلا,عاشورا, ساعت 10:41 توسط آزاده یاسینی


شعر

 رفته اند اما به منبرها اذان ها مانده است

قصه ی شور و حماسه بر زبان ها مانده است
خامشند اما مهیب و استوار استاده اند
دره ها ردی است از آتشفشان ها مانده است
از جهان دیگری بودند و جان دیگری
یادی از سیر و سلوک آن جهان ها مانده است

با طلوع روشنت خواب زمستانی شکست
ای گل عطشان صدایت در خزان ها مانده است
تو سرودی عاشقانه در جهان سر داده ای
در بیان شعر زیبایت ،بیان ها مانده است

قرن ها برکربلا باریده است ،اما هنوز
خون طفلت روی دست آسمان ها مانده است
کربلا خاموش شد در مغربی خونین ، ولی
قصه ی قرآن تو بر خیزران ها مانده است

محسن بیاتیان
+ نوشته شده در سه شنبه 19 مرداد 1400برچسب:شعر,محسن بیاتیان,امام حسین,کربلا,عاشورا, ساعت 10:40 توسط آزاده یاسینی


صحیفه سجادیه

 ﴿19﴾ وَ الَّذِينَ ﴿لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ ، وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾

(19) و درود بر فرشتگانی که خدا را در آنچه دستورشان می‌دهد، مخالفت نمی‌کنند؛ و آنچه را فرمان داده می‌شوند، انجام می‌دهند.
 




﴿20﴾ وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ ﴿سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ﴾
(20) و درود بر فرشتگانی که به اهل بهشت می‌گویند: بر شما به خاطر صبری که بر عبادات و ترک محرّمات کردید، سلام باد؛

 

+ نوشته شده در یک شنبه 10 مرداد 1400برچسب:صحیفه سجادیه, ساعت 17:38 توسط آزاده یاسینی


شعر

 هرچند بر لب ، واژه ی انکار دارم

در سر هوای عاشقی ، بسیار دارم
سقفی ست بالای سرم ، الحمدلله
من خانه ای بی سقف و بی دیوار دارم
چیزی بجز غربت درون کوله ام نیست
بر شانه ام چیزی ورای بار دارم
من (دوستت دارم) ، همین یک جمله کافی ست
لب بسته ام ، بر صحبتم اصرار دارم
لب وا کن و با خنده ، غرقم کن در این تنگ
با این دوتا ماهی قرمز ، کار دارم
گل کرده گیسوی تو بین روسری ها
بر دست هایم به جای زخم ، خار دارم
تهدید کردی و دوباره دست بردم
میدانی آخر شاعرم ، آزار دارم
بردار از سر روسری را ، چند وقتی ست
رویای گشتن ، توی گندمزار دارم 

فؤاد میرشاه ولد
+ نوشته شده در یک شنبه 10 مرداد 1400برچسب:شعر,فواد میرشاه ولی,با این دوتا ماهی قرمز کار دارم, ساعت 17:37 توسط آزاده یاسینی


داستان

 قضیه بر می گرده به چند سال پیش، بعد از اینکه مادرم فوت کرد.واسه اینکه از خاطرات خونه خلاص بشم یه آپارتمان توی ساختمونی چند طبقه اجاره کردم، اما خیلی زود فهمیدم توی همسایگیم یه مادر و پسر زندگی می کنن که از شانس من پسرِ هم اسم من بود!مادرش هم دایم اون رو صدا می زد، لحن صداش طوری بود که حس می کردم مادرم داره صدام می زنه.روزهای اول کلی کلافم می کرد. اما بعدش سعی کردم از این اتفاق لذت ببرم، شروع کردم به جواب دادن!مادرِ اون ور دیوار به پسرش می گفت: شام حاضره، من این ور دیوار جواب می دادم: الان میام!خیلی احمقانه بود ولی خب من صداش رو واضح می شنیدم. فکر می کردم مادرمه!می گفت: شال گردن چه رنگی واست ببافم؟می گفتم آبی.حتی وقتی صبح ها بیدارش می کرد، بهش التماس می کردم بذاره پنج دقیقه بیشتر بخوابم!راستش من هیچ وقت پسرش رو ندیدم، فقط چند بار خودش رو یواشکی از پنجره دید زدم که می رفت بیرون، موهاش خاکستری بود، همیشه با کلی خرید بر می گشت.یه بار هم جرات کردم و واسش یه نامه نوشتم: "من هم اسم پسر شما هستم و شما رو مثل مادرم دوست دارم!"تا اینکه یه روز داستان بدجور بیخ پیدا کرد. دوستانم فهمیدند تو خونه دارم با خودم حرف می زنم، دلسوزیشون گل کرد و تا به خودم اومدم دیدم به زور بردنم تیمارستان، می گفتن اسکیزوفرنی دارم!توی تیمارستان کلی داروی حال به هم زن به خوردم دادن و واسم پرونده تشکیل دادن. من چند هفته ای بین بیمارهای اسکیزوفرنی زندگی می کردم که یکیشون فکر می کرد "استیون اسپیلبرگ" شده، یکی دیگه هم فکر می کرد تونسته با روح "بتهوون" ارتباط برقرار کنه.حالا این وسط من باید ثابت می کردم که فقط جواب زنِ همسایه رو می دادم، اما هر بار که داستان رو تعریف می کردم، دکترها می گفتن همسایه ات اصلا کسی رو نداره، تنها زندگی می کنه!دیگه کم کم داشت باورم می شد که دیوونه شدم!تا اینکه یه روز زد به سرم و لباس دکتر رو پیچوندم و پوشیدم و از تیمارستان فرار کردم.صاف رفتم سراغ زنِ همسایه، اما از اون خونه رفته بود. فقط یه نامه واسم گذاشته بود:من هم شما رو مثل پسرم دوست دارم، پسرم اگه زنده بود، الان هم سن شما بود.اسکیزوفرنی

+ نوشته شده در یک شنبه 10 مرداد 1400برچسب:داستان کوتاه,پند آموز,داستان زیبا,اسکیزوفرنی,پسر,پیرزن, ساعت 17:36 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

بر چرخ فلک هيچ كسي چيـره نشد                    

وز خوردن آدمي زمين سيــــر نشد

مغرور بداني كه نخورده‌ســـت تـــرا                    

تعجيل مكن هم بخورد دير نشـــــد

+ نوشته شده در یک شنبه 10 مرداد 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 17:34 توسط آزاده یاسینی


سخن امام موسی کاظم

 قَالَ عليه‌السلام: عَوْنُك لِلضَّعِيفِ مِنْ أَفْضَلِ الصَّدَقَةِ.( بحارالنوار،جلد۷۵، صفحه ۳۲۶)


فرمود: یارى‌رسانى تو، به ناتوان از برترین صدقه‏هاست.
+ نوشته شده در یک شنبه 10 مرداد 1400برچسب:سخن امام موسی کاظم,اس ام اس,پیامک, ساعت 17:32 توسط آزاده یاسینی


مطالب ادبی

 انسانم آرزوست...


همه می توانند پولدار شوند
ولی همه نمی توانند " بخشنده " شوند

پولداری یک مهارت است
ولی بخشندگی یک فضیلت!

همه می توانند درس بخوانند
اما همه " فهمیده " نمی شوند

باسوادی یک مهارت است
اما فهمیدگی یک فضیلت!

همه یاد می گیرند زندگی کنند
اما همه نمی توانند زیبا زندگی کنند

زندگی یک عادت است
اما زیبا زندگی کردن یک فضیلت

درود به شرف همه آنهایی که دلی بدست می آورند
وگرنه دل شکستن هنر نمی باشد.

 

 
+ نوشته شده در جمعه 8 مرداد 1400برچسب:مطالب ادبی,انسانم ارزوست,دل شکستن, ساعت 14:40 توسط آزاده یاسینی


صحیفه سجادیه

 ﴿17﴾ وَ رُسُلِكَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ إِلَى أَهْلِ الْأَرْضِ بِمَكْرُوهِ مَا يَنْزِلُ مِنَ الْبَلَاءِ وَ مَحْبُوبِ الرَّخَاءِ

(17) و درود بر فرستادگانت به سوی اهل زمین؛ از فرشتگانی که گرفتاری ناخوشایند و گشایش خوش‌آیند، برای آنان می‌آورند.
 
 
 
 
 
 
 
﴿18﴾ وَ السَّفَرَةِ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ ، وَ الْحَفَظَةِ الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ ، وَ مَلَكِ الْمَوْتِ وَ أَعْوَانِهِ ، وَ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ ، وَ رُومَانَ فَتَّانِ الْقُبُورِ ، وَ الطَّائِفِينَ بِالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ ، وَ مَالِكٍ ، وَ الْخَزَنَةِ ، وَ رِضْوَانَ ، وَ سَدَنَةِ الْجِنَانِ .
(18) و درود بر سفیران بزرگوار نیکوکار و نویسندگان ارجمندی که حافظان اعمال مردم‌اند؛ و درود بر فرشتۀ مرگ و یارانش؛ و منکر و نکیر؛ و رومان، آزمایش‌کنندۀ مردگان قبرها؛ و درود بر طواف کنندگان بیت معمور و بر مالک و خازنان دوزخ و رضوان و خدمتگزاران بهشت.

 

+ نوشته شده در جمعه 8 مرداد 1400برچسب:صحیفه سجادیه, ساعت 14:39 توسط آزاده یاسینی


شعر

 دریایی و آوازه ات بدجور پیچیده ست

خورشید با إذن تو اینجا نور پاشیده ست
خورشید هم وقتی که می تابد بدون شک
« مرجع » شما هستی و او در حال « تقلید » است
دیریست آقا ! تختتان خالیست و این تخت
جنسش نه از تخت « سلیمان » و نه « جمشید » است
اینجا زمین خالیست از هرم وجودت آه !
اینجا زمین بی تو لباس مرگ پوشیده ست
من مانده ام تا عاشقانت سخت مجنون اند
« مجنون » چرا سهمیه ی آن « قیس » و این « بید » است
شاید کسی « کی می رسد باران ؟ » « نیما » را
از « قاصد روزان ابری » ها نپرسیده ست !
این « عید » ها یک روزه اند و کاش برگردید !
وقتی فرج نائل شود ، هر روز ما « عید » است

حنظله ربانی
+ نوشته شده در جمعه 8 مرداد 1400برچسب:شعر,حنظله ربانی,صاحب الزمان,بقیه الله الاعظم,وقتی فرج نائل شود ، هر روز ما « عید » است, ساعت 14:37 توسط آزاده یاسینی


داستان

 یک خانم معلم ریاضی به یک پسر هفت ساله ریاضی یاد می‌داد.یک روز ازش پرسید: اگر من بهت یک سیب و یک سیب و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟پسر بعد از چند ثانیه با اطمینان گفت: ۴ تا!معلم نگران شده انتظار یک جواب صحیح آسان رو داشت (۳).او نا امید شده بود و فکر کرد “شاید بچه خوب گوش نکرده است.”تکرار کرد: خوب گوش کن، خیلی ساده است! تو می‌تونی جواب صحیح بدهی اگر به دقت گوش کنی. اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟پسر که در قیافه معلمش نومیدی می‌دید دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش در حالیکه او دنبال جوابی بود که معلمش رو خوشحال کند.تلاش او برای یافتن جواب صحیح نبود. تلاشش برای یافتن جوابی بود که معلمش را خوشحال کند! برای همین با تامل پاسخ داد “۴″…..نومیدی در صورت معلم باقی ماند.به یادش اومد که پسر توت فرنگی رو دوست دارد. او فکر کرد شاید پسرک سیب رو دوست ندارد و برای همین نمی‌تونه تمرکز داشته باشه.در این موقع او با هیجان فوق العاده و چشم‌های برق‌زده پرسید: اگر من به تو یک توت فرنگی و یکی دیگه و یکی بیشتر توت فرنگی بدهم تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت؟معلم خوشحال بنظر می‌رسید و پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد.پسر با تامل جواب داد “۳″حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانه داشت. برای نزدیک شدن به موفقیتش او خواست به خودش تبریک بگه ولی یه چیزی مونده بود. او دوباره از پسر پرسید: اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی دیگه بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ پسرک فوری جواب داد “۴″!!!خانم معلم مبهوت شده بود و با صدای گرفته و خشمگین پرسید چطور ؟ آخه چطور؟پسرک با صدای پایین و با تامل پاسخ داد:“برای اینکه من قبلا یک سیب در کیفم داشتم”.درس ریاضی

+ نوشته شده در جمعه 8 مرداد 1400برچسب:داستان کوتاه,پند آموز,داستان زیبا,معلم,استاد,دانش آموز,حق دادن, ساعت 14:34 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

بر پشت من از زمانه تو مي‌آيـــــــد                    

وز من همــــــــــــه كار نانكو مي‌آيد

جان عزم رحيل كرد و گفتم كه مرو                    

گفتا چه كنم خانــــــــــه فرو مي‌آيد

+ نوشته شده در جمعه 8 مرداد 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 14:33 توسط آزاده یاسینی


سخن امام موسی کاظم

  قَالَ عليه‌السلام: السَّخِي الْحَسَنُ الْخُلُقِ فِي كنَفِ اللَّهِ لَا يتَخَلَّى اللَّهُ عَنْهُ حَتَّى يُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِياً إِلَّا سَخِياً وَ مَا زَالَ أَبِي يوصِينِي بِالسَّخَاءِ وَ حُسْنِ الْخُلُقِ حَتَّى مَضَى. (بحارالنوار،جلد۷۵، صفحه ۳۲۴)


فرمود: سخاوتمند نیک‌رفتار در حفاظت و حمایت خداست، او را وانگذارد تا به بهشت وارد کند و خداوند پیامبرى را مبعوث نکرد جز آنکه سخاوت‌پیشه بود و همواره پدرم مرا به سخاوت و نیک‌رفتارى سفارش مى‏فرمود تا اینکه درگذشت.
+ نوشته شده در جمعه 8 مرداد 1400برچسب:سخن امام موسی کاظم,اس ام اس,پیامک, ساعت 14:32 توسط آزاده یاسینی


مطالب ادبی

 زندگی

میزی برای کار...
کاری برای تخت...
تختی برای خواب...
خوابی برای جان....
جانی برای مرگ ...
مرگی برای یاد...
یادی برای سنگ...
این بود زندگی...
+ نوشته شده در سه شنبه 5 مرداد 1400برچسب:مطالب ادبی,زندگی,کار,مرگ, ساعت 18:16 توسط آزاده یاسینی


صحیفه سجادیه

 ﴿15﴾ وَ مُشَيِّعِي الثَّلْجِ وَ الْبَرَدِ ، وَ الْهَابِطِينَ مَعَ قَطْرِ الْمَطَرِ إِذَا نَزَلَ ، وَ الْقُوَّامِ عَلَى خَزَائِنِ الرِّيَاحِ ، وَ الْمُوَكَّلِينَ بِالْجِبَالِ فَلَا تَزُولُ

(15) و درود بر فرشتگانی که برف و تگرگ را بدرقه می‌کنند؛ و فرشتگانی که همراه قطره باران، چون ببارد، فرود آیند؛ و درود بر آنان که سرپرست خزینه‌های بادند و آنان که بر کوه‌ها گماشته شده‌اند؛ بنابراین از انجام تکلیف کنار نمی‌روند.
 






﴿16﴾ وَ الَّذِينَ عَرَّفْتَهُمْ مَثَاقِيلَ الْمِيَاهِ ، وَ كَيْلَ مَا تَحْوِيهِ لَوَاعِجُ الْأَمْطَارِ وَ عَوَالِجُهَا
(16) و درود بر آنان که وزن آب‌ها و اندازۀ باران‌های سیل‌آسا و رگبارهای متراکم را به آن‌ها شناسانده‌ای.

 

+ نوشته شده در سه شنبه 5 مرداد 1400برچسب:صحیفه سجادیه, ساعت 18:15 توسط آزاده یاسینی


شعر

 پس خدا دلتنگی اش گل کرد ، آدم آفرید

مثل من بسیار اما مثل تو کم آفرید
دست کم از من هزاران شاعر چشمان تو
دست بالا از تو یک تن در دو عالم آفرید 
ریخت در پیمانه ام روز ازل از هرچه داشت
دید مقداری سرش خالیست ، پس غم آفرید
زشت و زیبا ، تلخ و شیرین ، تار و روشن ، خوب و بد
خواست ما سرگرم هم باشیم درهم آفرید
من بد و زشتم تو اما خوب و زیبا، بازشکر
لااقل ما را برای هم نه با هم آفرید
در هوای عشق من را خلق کرد اما تو را
دید من هم عاشقی را دوست دارم آفرید

محمدحسين ملكيان
+ نوشته شده در سه شنبه 5 مرداد 1400برچسب:شعر,محمد حسین ملکیان,من بد و زشتم تو اما خوب و زیبا, ساعت 18:14 توسط آزاده یاسینی


داستان

 دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت.از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا کجاست؟صدای مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است، عزیزم.کودک دوباره پرسید: چه کار می کند؟مادر گفت: دارد نردبان می سازد!ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!سالها بعد، دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت.از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد!نردبان می سازد

+ نوشته شده در سه شنبه 5 مرداد 1400برچسب:داستان کوتاه,پند آموز,داستان زیبا,حکیم,دزد,نردبان, ساعت 18:12 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

اين قافـــــــــــــله عمر عجب مي‌گذرد                    

درياب دمي كه با طـــــــــرب مي‌گذرد

ساقي غم فرداى حريفــان چه خورى                    

پيش آر پياله را كه شب مي‌گـــــــذرد

 
+ نوشته شده در سه شنبه 5 مرداد 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 18:11 توسط آزاده یاسینی


سخن امام موسی کاظم

  قَالَ عليه‌السلام: ينَادِي مُنَادٍ يوْمَ الْقِيامَةِ أَلَا مَنْ كانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ أَجْرٌ فَلْيَقُمْ فَلَا يقُومُ إِلَّا مَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّه‏.( بحارالنوار،جلد۷۵، صفحه ۳۲۴)


فرمود: روز قیامت ندا دهنده‏اى ندا سر دهد: هان! هر کس که بر عهده خدا پاداشى دارد بپا خیزد، پس کسى برنخیزد جز آن کس که بخشوده است و اصلاح نموده است؛ پس پاداش او بر عهده خداست.
+ نوشته شده در سه شنبه 5 مرداد 1400برچسب:سخن امام موسی کاظم,اس ام اس,پیامک, ساعت 18:10 توسط آزاده یاسینی


مطالب ادبی

 کسی که

گهواره ات را تکان داد
می‌تواند با دعایش
دنیایت راهم تکان بدهد
+ نوشته شده در شنبه 2 مرداد 1400برچسب:مطالب ادبی,مادر,گهواره,دنیا, ساعت 14:8 توسط آزاده یاسینی


صحیفه سجادیه

 ﴿13﴾ وَ خُزَّانِ الْمَطَرِ وَ زَوَاجِرِ السَّحَابِ

(13) و درود بر خزانه‌داران باران و حرکت دهندگان ابر.
 





﴿14﴾ وَ الَّذِي بِصَوْتِ زَجْرِهِ يُسْمَعُ زَجَلُ الرُّعُودِ ، وَ إِذَا سَبَحَتْ بِهِ حَفِيفَةُ السَّحَابِ الْتمَعَتْ صَوَاعِقُ الْبُرُوقِ .
(14) و فرشته‌ای که به صدای فریادش، غرّش رعدها شنیده می‌شود؛ و هنگامی‌که ابر خروشان، به وسیلۀ او به حرکتی شتابانه درآید، شعله‌های برق درخشیدن گیرد.

 

+ نوشته شده در شنبه 2 مرداد 1400برچسب:صحیفه سجادیه, ساعت 14:7 توسط آزاده یاسینی


شعر

 شاعر شده­ ام اوج در اوهام بگیرم

هی رقص کنی از تنت الهام بگیرم
شاعر شده ­ام صبرکنم باد بیاید
تا یک غزل از روسری ­ات وام بگیرم
هی جام پس از جام پس از جام بیاری
هی جام پس از جام پس از جام بگیرم
آشوب شوی در دلم آشوب بیفتد
آرام شوی در دلت آرام بگیرم
سهمم اگر افتادن  ، از این بام بیفتم
سهمم اگر اوج است ، از این بام بگیرم
سنگی زدم و پنجره ­ات باز...ببخشید
پیغام فرستادم ، پیغام بگیرم
شاعر شدم اقرار کنم وصف تو سخت است
شاعر شدم از دست تو سرسام بگیرم

محمدحسين ملكيان
+ نوشته شده در شنبه 2 مرداد 1400برچسب:شعر,محمد حسین ملکیان,شاعر شده­ ام اوج در اوهام بگیرم,هی رقص کنی از تنت الهام بگیرم, ساعت 14:5 توسط آزاده یاسینی


داستان

 یه روز بهلول میره تو شهر می بینه هیچکی تو شهر نیست.میره کاخ شاه که ببینه چه خبره؟ از باغبون می پرسه: شاه کجاست؟باغبون میگه: مردمو جمع کرده رفتن دعا کنن که بارون بیاد!بهلول بهش میگه: چرا باغو آب نمیدی؟!باغبون میگه به تو چه؟ مگه تو فضولی؟ من باغبونم خودم کارمو بلدم میدونم کی باغو آب بدم!بهلولم میگه: پس برو به شاه بگو خدا خودش باغبونه!! می دونه کی باغشو آب بده. شما فضولی تو کارش نکن!دعای باران

+ نوشته شده در شنبه 2 مرداد 1400برچسب:داستان کوتاه,پند آموز,داستان زیبا,بهلول,دعای باران,باغبان, ساعت 14:3 توسط آزاده یاسینی


اشعار خیام

 

اين عقل كه در ره سعـــــــــادت پويــد                    

روزى صــــــد بار خــود ترا مي‌گويــــــد

دريـــــاب تـو اين يک دم وقتـت كه ني                    

آن تره كه بدرونــــــد و ديگــــــــــر رويـد

+ نوشته شده در شنبه 2 مرداد 1400برچسب:اشعار خیام,شعر, ساعت 14:2 توسط آزاده یاسینی


سخن امام موسی کاظم

 رَأَى عليه‌السلام رَجُلَينِ يتَسَابَّانِ فَقَالَ: الْبَادِئُ أَظْلَمُ وَ وِزْرُهُ وَ وِزْرُ صَاحِبِهِ عَلَيهِ مَا لَمْ يعْتَدِ الْمَظْلُومُ. (بحارالنوار،جلد۷۵، صفحه ۳۲۴)


امام کاظم علیه‌السلام دو مرد را دید که به همدیگر دشنام مى‏دهند. پس فرمود: شروع‏کننده، ستمگرتر است و بار گناه خویش و بار گناه دوستش را تا آن زمان که مظلوم تجاوز نکند، بر دوش مى‏کشد.
 
+ نوشته شده در شنبه 2 مرداد 1400برچسب:سخن امام موسی کاظم,اس ام اس,پیامک, ساعت 14:0 توسط آزاده یاسینی